مرگ بی پایان پارت ۱۷

رسیدیم بیمارستان از ماشین پیاده شدم و به سمت در بیمارستان حرکت کردم که دیدم گوشیم زنگ میخوره دیدم از کمپانی گفت که به خاطر خریدن نصف کمپانی یه جشن گرفتم و اونجا اعضا هم هستند یه فکری به ذهنم رسید زمانی که رفتیم اونجا جونگکوک هن صددرصد هست پس اونجا میگم که هیونجین بچه ی جونگکوک نیست خیلی هم خوب میشه قشنگ ابروی یونا جلوی اون همه ادم میره و چه کاری بهتر از این خوب دیگه فکر کردن به اینا بسه برم یکم به کارهام برسم ویه سر هم به مریضام بزنم و به هیونجین هم همینطور رفتم
رفتم اتاق هیونجین
ا.ت: خوب یکم وضعیتت رو چک کنم وبرم
هیونجین: باشه
جونکوک: ا.ت صبح پرستار ها بهم گفتن که سکته کرده الان باید چیکار کنیم؟
ا. ت: هیچی. دیگه الان که حالش خوبه ولی صرفا به خاطر اینکه سکته کرده یه یروز دیگه باید اینجا باشه و بعد مرخص میشه
جونگکوک: اها خوب باشه
ا. ت: من دیگه برم به کارهام برسم
جونگوک: باشه
ا. ت ویو
برم یکم قهوه بخورم گفتم که برا بیارن و بعد کارهای برگه ای رو انجام بدم قهوه رو اوردن خوردم ودیو ساعت حدودا نزدیک به دوازده عه برم یه سر به نیک. و الا بزنم و بعد بریم ناهار بخوریم...
......... ادامه دارد
دیدگاه ها (۶)

مرگ بی پایان پارت ۱۸

مرگ بی پایان پارت ۱۹

مرگ. بی پایان پارت ۱۶

مرگ. بی پایان پارت ۱۵

سوار ماشین شدیم رسیدیم که جونگکوک گفت جونگکوک: از کنارم جم ن...

پارت 12خون تو رگام جم شد....ویو جونگکوک یه نفس عمیق کشیدم بع...

مرگ بی پایان پارت ۲۹

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط